زن و مرد جواني به محله جديدي اسبا‌ب‌ كشي كردند.
روز بعد، ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد كه همسايه‌اش در حال آويزان كردن رخت‌هاي شسته است و گفت: «لباسها چندان تميز نيست. انگار نمي داند چه طور لباس بشويد. احتمالا بايد پودر لباس‌ شويي بهتري بخرد.»
همسرش نگاهي كرد اما چيزي نگفت.
هربار كه زن همسايه لباس‌هاي شسته‌اش را براي خشك شدن آويزان مي‌كرد زن جوان همان حرف را تكرار مي‌كرد تا اينكه حدود يك ماه بعد، روزي از ديدن لباس‌هاي تميز روي بند رخت تعجب كرد و به همسرش گفت: «ياد گرفته چطور لباس بشويد. مانده‌ام كه چه كسي درست لباس شستن را يادش داده!»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بيدار شدم و پنجره‌هايمان را تميز كردم.

زني مشغول درست كردن تخم مرغ براي صبحانه بود.

ناگهان شوهرش سراسيمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، يه كم بيشتر كره توش بريز.. واي خداي من، خيلي درست كردي.. حالا برشگردون .. زود باش. بايد بيشتر كره بريزي.. واي خداي من از كجا بايد كره بيشتر بياريم؟؟ دارن مي‌سوزن. مواظب باش. گفتم مواظب باش! هيچ وقت موقع غذا پختن به حرفهاي من گوش نمي‌كني.. هيچوقت!! برشون گردون! زودباش!  يادت رفته بهشون نمك بزني.نمك بزن... نمك.....

زن به او زل زده و ناگهان گفت: خداي بزرگ چه اتفاقي برات افتاده؟! فكر مي‌كني من بلد نيستم يه تخم مرغ ساده درست كنم؟ شوهر به آرامي گفت: فقط مي‌خواستم بدوني وقتي دارم رانندگي مي‌كنم، چه احساسي دارم .

يكي از دانشجويان دكتر حسابي به ايشان گفت : شما سه ترم است

 كه مرا از اين درس مي اندازيد. من كه نمي خواهم موشك هوا كنم .

 مي خواهم در روستايمان معلم شوم .  دكتر جواب داد : تو اگر نخواهي

 موشك هواكني و فقط بخواهي معلم شوي قبول ، ولي تو نمي تواني

 به من تضمين بدهي كه يكي از شاگردان تو در روستا نخواهد موشك

 هوا كند...

لازم است بدانيد دكتر حسابي شاگرد انيشتين بوده و نظريه بي نهايت بودن ذرات را وي ارائه داده است... ايشان در لبنان! بيروت! فلسطين! مسلط به پنج زبان زنده دنيا بوده... و مرد اول علمي جهان دارنده جايزه نوبل ميباشد... شايد نه! حتما سخت كوش ترين دانشمند جهان ميباشد كه حتي در بستر بيماري نيز به سوي گشودن دروازه هاي علم بوده است...! اگر هر شاخه علمي را يك شهر در نظر بگيريم به راحتي ميتوان گفت كه ايشان جهانگرد سرزمين علم ميباشد... قسمت عظيمي از كره ماه رو به نام ايران و نه به نام خودش خريداري كرد و پرچم ايران را در ماه هم برافراشت... توصيف وجنات دكتر حسابي از قدرت بيان بنده خارج است و بهترين توصيه اي كه برايتان دارم اين است كه حتما حتما زندگي نامه دكتر را بخوانيد... چه چيزي از اين بهتر كه غزل وداع را هم آغوش كتاب بخواني...!!!!!!

چنين گفت پيغمبر راستگوي        ز گهواره تا گور دانش بجوي

           نامگذاري فصول سال در ايران باستان:

   فصل بهار

  به+آر:بهترين آراييدن=بهترين آوردني=بهترين آرايش

  فصل تابستان

 تاب+ستان:تاب وتحمل+ستاندن:فصلي كه گرما،تاب و تحمل    را از همه مي ستاند.

  فصل پاييز

 پا+ييز:پاييدن+خيزان،فصل پايش و زماني كه كشاورزان،بذر را  مي پاشندو مي پايند تا دانه برخيزد.

 فصل زمستان

 ز+م+ستان=از+ماه+ستاندن

  فصلي كه ابر ها مانع رسيدن گرماي خورشيد به ما و نيز مانع  رسيدن نور ماه به ما مي شوند و در واقع گرما و نور را از ما مي ستانند.

چهار فصل زندگيتان ،شاد باد.

                  مورچه ها

مورچه ها ،موفق هاي هميشگي

مورچه ها موجودات جالبي هستند:

- هيچ وقت تسليم نمي شوند. اگر راهشان را سد كنيد،اين قدر چپ و راست و بالا و پايين مي روند تا بالا خره راهي پيدا كنند.

- كل تابستان را زمستاني فكر مي كنند.تا به اندازه كافي ذخيره غذايي داشته باشند.

- كل زمستان را تابستاني فكر مي كنند.كه موعد استراحت به پايان مي رسد.

در هر حال بيشترين تلاش خود را مي كنند.