سازمان زنان انقلاب اسلامي م 4
سازمان زنان انقلاب اسلامي م 6
سازمان زنان انقلاب اسلامي م 9
سازمان زنان انقلاب اسلامي م 12
سازمان زنان انقلاب اسلامي م13
سازمان زنان انقلاب اسلامي م 14
سازمان زنان انقلاب اسلامي 15
سازمان زنان انقلاب اسلامشهر
سازمان زنان انقلاب ساوجبلاغ
سازمان زنان انقلاب ورامين
اولين شهيد عمليات والفجر4
صباح پيري يك امدادگر جانباز است. پس از قطعنامه، شبيه آدم هايي شده بود كه به تازگي بيكار شده اند و به همان اندازه دلخور.
در همان روزها دفتر ادبيات و هنر مقاومت به «صباح» پيشنهاد كرد تا خاطرات هفت ساله جبهه اش را بگويد. او هم شروع كرد و با حوصله 32 نوار يك ساعتي را پر كرد.
همه آن نوارها، جمله به جمله روي كاغذ نشستند و پس از آنكارد شدن، «نشانه هاي زخمي خاكريز» را در رديف كتاب هاي جنگ قرار دادند.
كتابي خواندني و جذاب كه در صفحات اوليه آن آمده:
«بالاخره سه اورژانس تكميل شد... غير از اين زير كوه بمو بيمارستاني بود بسيار مجهز... يكي از افرادي كه تلاش زيادي در ساخت اين بيمارستان كرد، از بچه هاي مهندسي- رزمي لشكر بود.
نام اين فرد را اول بار از زبان حاج مجتبي عسكري شنيدم. يك بار كه ميهمان چادر مهندسي- رزمي بودم، نصف شب نماز شب او را ديدم. همه بچه ها يك زبان مي گفتند كه او رفتني است.
تلألو اشك هايي را كه مي ريخت هنوز هم در آيينه ذهنم مي بينم. نام او «پيري» بود و اولين شهيد والفجر 4.
تا آن زمان فرمانده بهداري را نمي شناختيم. يادم مي آيد يك روز داشتيم با بچه ها انگور مي خورديم، آنقدر خسته بوديم كه كسي زحمت شستن انگورها را به خود نمي داد.
آنقدر گرسنه بوديم كه همه چيزمان شده بود انگور. آذوقه نمي آمد، چرا كه خودروها در روز زير تيررس مستقيم دشمن قرار مي گرفتند.
يكي آمد كه لهجه تركي داشت، گفت:
- چرا انگور را نشسته مي خوريد؟
بچه ها با خنده جواب دادند:
- تو كه خيلي بهداشتي هستي چرا خودت نمي ري، بشوري!
آن شخص بدون ناراحتي جعبه انگور را برداشت و برد براي شستن، سرچشمه. چشمه دور بود. ولي او بدون ناراحتي آن را برد و شست و آورد. بعد كه رفت، فهميديم او كي بود. او «حاج محمد حسيني مهتاني» فرمانده بهداري بود.
... چند روز يك بار حاج مهتاني مي آمد جزيره مجنون و كارها را روبه راه مي كرد و برمي گشت. يك روز هم دستور داد كه زمين را حفر كنيم.
خودش اول بيل برداشت و به عرض دو متر و طول 10 متر خاك ها را زير و رو كرد. بعد به غياثي و برو بچه ها گفت كه به اندازه دو متر زمين را حفر كنيد.
... من، حاج مهتاني، حاج موتجي، دشتبان زاده و مسعود حسيني، به طرف ديگر اروند رفتيم. توي قايق روي آب بچه ها را مي ديدم كه ذكر مي گفتند. حاج مهتاني صلوات مي فرستاد موتجي آيت الكرسي مي خواند.
... با دو تن از بچه ها رفتيم تداركات اروند تا چيزي براي خوردن بگيريم. وقتي آنجا رسيديم، ديديم نگهبان گذاشته اند.
معلوم شد هنوز پاكسازي انجام نگرفته، چون لحظاتي قبل دو عراقي را همان جا دستگير كرده بودند.
داشتيم غذا مي خورديم كه حاجي با شتاب آمد و سجده شكر به جا آورد. بچه ها با تعجب جريان را پرسيدند:
معلوم شد وقتي از جاده آسفالته كه به طرف فاو مي رفت، چهار نفر از گوشه اي شروع به تيراندازي مي كنند، حاجي با موتور بوده كه همه را رد مي كند.
بعد مي بيند يك نفر احترام نظامي مي گذارد و ماشيني هم در حال راهنما زدن است. تازه مي فهمد كه اين ها عراقي ها هستند كه هنوز از فاو خارج نشده اند.
آن ها شروع مي كنند به طرف حاجي تيراندازي كه هيچ كدام به حاجي اصابت نمي كند و او موفق مي شود از دست آن ها سالم بگريزد.